حجاج بن یوسف
حَجّاجِ بْنِ یوسُف (د رمضان 95 / ژوئن 714)، حکمران مشهور دوران اموی در نیمۀ دوم سدۀ 1ق.
نسب حجاج از سوی پدر و مادر به ثقیف، قبیلۀ مشهور عرب در طائف میرسید (بـرای سلسلهنسب او، نک : کلبی، 385، 388؛ بلاذری، انساب ... ، 13 / 352-353؛ ابن حزم، 267). تاریخ تولد وی را به تناوب از 39 تا 42ق نوشتهاند (ابوزرعه، 2 / 700؛ خلیفه، 1 / 236؛ طبری، 5 / 172؛ ابن عساکر، 12 / 115؛ ابن عدیم، 5 / 2039-2040). گفتهاند که وی در جوانی، در طائف نخست معلم کودکان بود (بلاذری، همان، 13 / 425؛ ابن عبدربه، 5 / 13؛ نیز نک : مقدسی، 6 / 28).
در مآخذ تاریخی، نخستین بار از حجاج و پدرش یوسف بن حَکَم، در دورۀ خلافت مروان بن حکم یاد شده است. آن دو جزو سپاهی بودند که در 65 ق / 685 م از سوی مروان برای تسخیر مدینه مأموریت داشت، اما این سپاه در ربذه از هواداران عبدالله بن زبیر (ه م) شکست خورد (بلاذری، همان، 6 / 289، 292، نیز 13 / 352؛ طبری، 5 / 612). حجاج سپس در شام به عبدالملک بن مروان پیوست و همراه سپاه او، در سرکوب مصعب بن زبیر در نواحی عراق شرکت جست (ابنعدیم، 5 / 2037- 2038؛ نیز نک : مقدسی، همانجا). احتمالاً در همین دوره، مدتی بر امارت ناحیۀ تَباله (ه م)، در یمامۀ حجاز گمارده شد، اما او این شغل را برای خود اندک و سبک میشمرد (بلاذری، همان، 13 / 353) و مدتی نیز عهدهدار شرطۀ ابان بن مروان، حاکم فلسطین بود (همان، 6 / 310، نیز 13 / 353).
آنچه حجاج را یکباره به اوج رساند، بر عهده گرفتن سرکوب مدعی بزرگ خلافت، عبدالله بن زبیر بود. چنانکه روایات نشان میدهند، حجاج خود داوطلب چنین مأموریتی شد و عبدالملک بن مروان پذیرفت (طبری، 6 / 174؛ نیز نک : ابوالعرب، 178؛ برای روایت ادیبانهای از این موضوع، نک : زبیر، 91 بب (. وی در جمادیالاول 72 / اکتبر 691 در رأس سپاهی رو به سوی حجاز نهاد (بلاذری، همان، 7 / 115؛ یعقوبی، 2 / 318؛ طبری، همانجا) و در شعبان همان سال، نخست به طائف درآمد (همو، 6 / 175)؛ آنگاه با کسب اجازه از خلیفه، مکه را در محاصره گرفت (بلاذری، همان، 7 / 116، 118؛ طبری، 6 / 174) و شهر و مسجدالحرام را بارها هدف سنگباران قرار داد (بلاذری، همان، 7 / 116، 121؛ طبری، 6 / 187؛ یعقوبی، همانجا). سرانجام پس از چند ماه محاصره و سنگباران (بلاذری، همان، 7 / 128؛ طبری، همانجا؛ نیز نک : ابوالعرب، 180)، حجاج بر عبدالله بن زبیر فائق آمد و سر او و تنی چند از یارانش را نزد خلیفه گسیل داشت (بـلاذری، همان، 7 / 128، 136؛ طبری، 6 / 191؛ نیـز نک : ابوالعرب، 182). آنگاه پس از تصرف شهر، فرمان داد تا کعبه را بازسازی کنند و از قریشیان برای خلافت عبدالملک بیعت گرفت (طبری، 6 / 192-193، 195).
حجاج به پاداش سرکوب عبدالله بن زبیر، به امارت مکه و یمن و یمامه رسید و اندکی بعد، در 74 ق / 693 م شهر مدینه نیز به حوزۀ ولایت او ضمیمه شد (همو، 6 / 194). حجاج در مدینه، بزرگان اصحاب پیامبر (ص) را به مسامحه در حمایت از عثمان متهم کرد و برای تخفیف و تحقیر، بر دست و گردن شماری از ایشان چون جابر بن عبدالله و انس بن مالک مُهر نهاد (همو، 6 / 195؛ نیز نک : بلاذری، همان، 13 / 399؛ ابوالعرب، 428- 429).
توانایی شگفتانگیزی که حجاج در سرکوب مخالفان خلافت اموی از خود نشان داد، عبدالملک را بر آن داشت تا در 75ق، وی را بر منطقۀ پرآشوب عراق بگمارد (طبری، 6 / 202) و اندکی بعد، قلمرو شرقی خلافت نیز به او سپرده شد؛ در واقع حجاج بر سرتاسر سرزمینهای شرقی خلافت فرمانروایی یافت. وی در رجب یا رمضان همان سال به طرز عجیبی ــ که در روایتهای آن، عناصر داستانپردازی نیز دیده میشود ــ به کوفه درآمد و نخست در مسجد این شهر، در خطابهای بلیغ و ادیبانه، مردم را سخت تهدید کرد و به اطاعت از خلیفه خواند (همو، 6 / 202 بب ؛ نیز نک : بلاذری، همان، 7 / 273-275؛ ابن عبدربه، 5 / 17- 18؛ ابن عساکر، 12 / 127 بب ؛ مقدسی، 6 / 29-30؛ قلقشندی، 1 / 262-264).
عراق در آستانۀ ورود حجاج کانون آشوبها و جنبشهای گوناگون بود که وی با خشونت تمام، همۀ آنها را سرکوب کرد؛ مانند قیامهایی که در 76 و 77 ق به رهبری عبدالله بن جارود و رباح ملقب به شیر زنگی، رهبر زنگیان کشاورز جنوب عراق و ایران رخ داد (طبری، 6 / 210-211؛ نیز نک : بلاذری، همان، 7 / 299 بب ؛ ابنعساکر، 12 / 129-130). سپس باید از فرقههای خوارج یاد کرد که دشواریهای بسیاری برای حجاج پدید آوردند: نخست قیام ازارقه، منسوب به نافع بن ازرق بکری بود که حجاج، مُهلَّب بن ابی صُفره را به سرکوب آنان فرستاد و مهلب در 75 ق در مناطق گوناگون ایران با آنان پیکار کرد (برای تفصیل، نک : ه د، ازارقه). گروه دیگر خوارج، شبیبیه، منسوب به شبیب بن یزید شیبانی در 76-77 ق در منطقۀ جزیره در شمال عراق، نخست بر محمد بن مروان عامل خلافت بر آنجا پیروز شدند و موصل را تصرف کردند. حجاج سپاهی از کوفه، برای سرکوب او گسیل داشت، اما شبیب بر ایشان چیره شد و حجاج اگرچه از بزرگان کوفه یاری خواست، اما هر یک به گونهای تن زدند و سرانجام از خلیفه یاری طلبید. در این میان شبیب به کوفه رسید و شهر را تسخیرکرد (طبری، 6 / 230-241)، چندان که حجاج در قصر حکومتی محصور شد، اما سپاه شام از راه رسید و شبیب را درهم شکست و او به سوی کرمان گریخت. اندکی بعد، حجاج نیروی تازهای فراهم آورد و در اهواز، شبیب را سرکوب کرد (همو، 6 / 242-243؛ نیز نک : خلیفه، 1 / 354-355).
در این احوال، در 77 ق / 696 م، شورش دیگری به رهبری مُطرّف بن مغیرة بن شعبه، والی مداین، روی داد: مطرف سپاهی گرد آورد و به دسکره رفت و مردم را به بازگشت به کتاب خدا و سنت رسول(ص) فرا خواند (بلاذری، همان، 7 / 399-400؛ طبری، 6 / 290، 293) و اندکی بعد، برای خود بیعت خواست. پس از آن، داعیانی به سوی جبال و نواحی دیگر فرستاد و خلقی به او پیوستند (بلاذری، همان، 7 / 401). با یاری والی حجاج بر همدان، مطرف بر اصفهان نیز چیره شد، اما حجاج به مقابله برخاست و مطرف، سرانجام در حوالی اصفهان در جنگ شکست خورد و کشته شد (همان، 7 / 401-403؛ نیز نک : طبری، 6 / 298).
مهمترین شورش بر ضد حجاج را عبدالرحمان بن اشعث کِندی ترتیب داد که به راستی پایههای خلافت را در عراق و سرزمینهای شرقی خلافت به خطر افکند. ابن اشعث، از سرداران نامدار دورۀ اموی بود و حجاج او را برای نبرد با رُتبیل به ناحیۀ سجستان (سال 79ق) گسیل کرد، اما اندکی بعد، بدین سبب که گمان میبرد ابناشعث در کار نبرد سستی میکند، به او بدگمان شد و نامهای اهانتآمیز برای وی فرستاد (بلاذری، همان، 7 / 311-312). ابناشعث سخت خشمگین شد و به مقابله برخاست و اگرچه در آغاز قصد داشت فقط با حجاج مبارزه کند (همان، 7 / 312-313)، اما چون کارش بالا گرفت و بسیاری از بزرگان عراق به او پیوستند، تصمیم گرفت عبدالملک را از خلافت خلع کند (همان، 7 / 324؛ مسعودی، التنبیه ... ، 272). حجاج که سخت بیمناک شده بود، به جنگ ابناشعث رفت و در ذیحجۀ 81 / ژانویۀ 701 در شوش به او رسید، اما در نبرد شکست خورد و به سوی بصره عقب نشست و ابناشعث شبانه وارد کوفه شد. پس از مدتی کشمکش و جنگوگریزهای پراکنده، سرانجام ابناشعث در دیرالجماجم، در حوالی بصره شکست خورد (بلاذری، همان، 7 / 335 بب ؛ طبری، 6 / 357 بب ؛ برای تفصیل، نک : ه د، ابناشعث).
حجاج پس از فرونشاندن این شورشها اندکی آسودهخاطر شد و بیشتر به تمشیت امور سیاسی و اجتماعی و تثبیت اقتدار خود و تحکیم قدرت خلافت پرداخت. پس از مرگ عبدالملک (90ق / 709م)، حجاج همچنان فرمانروای بیرقیب قلمرو شرقی خلافت بود، تا آنکه سرانجام در اوج اقتدار، در پنجمین سال خلافت ولید بن عبدالملک در شهر واسط درگذشت (بلاذری، همان، 13 / 353؛ دینوری، 328؛ طبری، 6 / 493؛ نیز نک : خلیفه، 1 / 411، 412؛ ابنخلکان، 2 / 53؛ ذهبی، العبر، 1 / 112). گفتهاند که او را در همان شهر دفن کردند، اما گویا به وصیت خود وی، بعدها بر گورش آب بستند و نشانۀ آن را محو کردند (بلاذری، همان، 13 / 373؛ ابنخلکان، همانجا).
حجاج چندین فرزند پسر داشت (بلاذری، همان، 13 / 424-425) که یکی از آنان به نام محمد در حیات پدرش درگذشت (همان، 13 / 392؛ ابن عبدربه، 5 / 47؛ ابوالفرج، 15 / 340) و شماری از اعقاب او در دمشق و بصره و اندلس شناخته بودند (نک : ابن حزم، 267؛ برای قتل برخی از بازماندگان خاندان حجاج هنگام سقوط بنیامیه، نک : بلاذری، همان، 13 / 427).
حجاج در طول تاریخ، نماد پلیدی و سنگدلی و خودکامگی بود، بهویژه علاقۀ او به خونریزی، حتى در داستان تولد وی نیز جلوه یافته است (ابن خلکان، 2 / 30-31). گفتهاند خلیفه عبدالملک نیز این میزان خونریزی او را بهویژه پس از سرکوب ابن اشعث برنتابید (همو، 2 / 35). با توجه به همین صفات بود که عمر بن عبدالعزیز، خلیفۀ اموی نیز او را برترین خبیث در همۀ امتها میدانست (بلاذری، همان، 13 / 399). روایتی منسوب به حضرت رسول(ص) دربارۀ شخصی «کذّاب» و «مُبیر» (= خونریز) نقل شده است که بیشتر این نشانهها را بر حجاج تطبیق کردهاند (بحشل، 73؛ مسعودی، مروج ... ، 3 / 122؛ نیز نک : فاکهی، 374)؛ چنانکه سخنی از امام علی(ع) نیز دربارۀ تسلط «غلام ثقیف» با صفاتی ویژه نقل شده است که مقصود از آن را حجاج دانستهاند ( نهج البلاغة، خطبۀ 116؛ نیز نک : ذهبی، تاریخ ... ، 6 / 321). حتى برخی بر این باور بودهاند که حجاج بلایی نازلشده بر مردم عراق بود (بلاذری، همان، 13 / 391؛ برای روایت منقول از عمر در همین زمینه، نک : مقدسی، 6 / 27- 28). همچنین شماری از روایتهای تاریخی، حاکی از بیاعتقادی حجاج است (بلاذری، همان، 13 / 364، 366) و شماری از بزرگان فقه و حدیث، وی را صریحاً تکفیر کردهاند (همان، 7 / 364، نیز 13 / 416؛ ابن عبدربه، 5 / 50-52). با این همه، حجاج روایاتی از ابن عباس، سمرة بن جندب، اسماء بنت ابیبکر، انس بن مالک و عبدالله بن عمر نقل کرده، و کسانی چون انس بن مالک و مالک بن دینار و ثابت بُنانی از طریق او حدیث روایت کردهاند (ابن ابی حاتم، 3 / 168). البته گفتنی است که رجالشناسان او را موثق و معتبر نمیشمردهاند (ابن عساکر، 12 / 115؛ ذهبی، همان، 6 / 316، نیز میزان ... ، 1 / 466؛ ابن حجر، 2 / 186).
حجاج سخنوری سخت توانا بود و خطابههای ادیبانه و سخنان نکتهسنجانۀ بسیاری از او نقل شده است (بلاذری، همان، 13 / 359- 398؛ زبیر، 108). او قرآن کریم را نیکو قرائت میکرد (بلاذری، همان، 13 / 387، 418)، و گویا از فرط دلبستگی به عثمان، نسبت به رواج قرائت ابن مسعود (ه م)، خشم عجیبی نشان میداد (همان، 13 / 386؛ ذهبی، تاریخ، 6 / 320؛ برای روایت دفن مصحف منسوب به ابن مسعود به دستور حجاج، نک : ابنخالویه، 142). به جز اینها، چند روایت قابل بررسی، از کوشش حجاج در برخی موضوعات مربوط به جزءبندی یا علامتگذاری قرآن کریم برای تسهیل در تلاوت، سخن به میان آوردهاند (ابن ابی داوود، 59، 130، 132؛ ابنعطیه، 35؛ ابنخلکان، 2 / 32؛ نیـز نک : نولدکه، 687؛ بـرای نقد روایت حاکی از اقدام حجاج در تحریف، نک : خویی، 219).
از نظر سیاسی حجاج سخت بلندپایه بود، به گونهای که در مدت 20 سال فرمانروایی بر قلمرو شرقی جهان اسلام، در واقع شریک خلیفه شمرده میشد و عبدالملک و ولید بن عبدالملک زبان به ستایش او میگشودند (بلاذری، انساب، 7 / 215، 268، 13 / 424-425؛ ابن عبدربه، 5 / 55)؛ حتى عبدالملک، یکی از فرزندان خود را حجاج نامید (بلاذری، همان، 7 / 196؛ ابن ابی الحدید، 19 / 369). سالها بعد، منصور عباسی نیز آرزو میکرد تا مردی چون وی را در خدمت میداشت (زبیر، 31).
میزان اخلاصی که حجاج در تحکیم پایههای خلافت نشان میداد، به راستی مایۀ شگفتی است تا بدانجا که جایگاه خلیفه را از مقام رسول خدا (ص) برتر میدانست (بلاذری، همان، 7 / 397، 13 / 379) و از اعلام سرسپردگی به خلیفه از هر طریقی رویگردان نبود (مثلاً نک : همان، 7 / 222، 13 / 400).
او در سرکوب انواع مخالفان و منتقدان خلافت، به خشنترین روشها، تردیدی به خود راه نمیداد. با امیرالمؤمنین علی(ع) و یاران و شیعیان آن حضرت، عداوت خاص داشت (همان، 3 / 266، 13 / 360-389؛ ابن عبدربه، 5 / 32)، و کسانی از اصحاب آن حضرت، مانند قنبر و کمیل بن زیاد و شماری دیگر را به قتل رساند (ابنسعد، 6 / 179؛ بلاذری، همان، 7 / 392-393؛ ابوالعرب، 204-205؛ مفید، 1 / 328؛ ابن عساکر، 12 / 127؛ مجلسی، 42 / 126).
قُرّاء کوفه و بصره، یکی از گروههای مهم اجتماعی آن روزگار بودند که بسیاری از ایشان برای جنگ با حجاج، به جنبش ابناشعث پیوستند (بلاذری، همان، 13 / 370؛ طبری، 6 / 347؛ ابوالفرج، 6 / 54؛ نیـز نک : خلیفـه، 1 / 365 بب ، 371 بب ؛ ابنحجر، 2 / 185؛ نک : ه د، ابناشعث). یکی از مشهورترین کسان از مشاهیر تابعین، که به ابناشعث پیوست، سعید بن جُبیر بـود (بلاذری، همان، 7 / 363 بب ، 13 / 371؛ طبری، 6 / 487) و گفتوگوی دلیرانۀ سعید با حجاج، اندکی پیش از آنکه دستور قتل وی صادر شود، ازجمله ماجراهای مشهور سدۀ نخست هجری است (مثلاً نک : بلاذری، همان، 7 / 368-369؛ مسعودی، همان، 3 / 173؛ نیز نک : بحشل، 91؛ ابوالعرب، 208 بب ؛ ابنخلکان، 2 / 372-373). حتى شاعر بزرگ عرب، اعشى هَمدان، از پیوستگان به ابناشعث که شعری نیز در هجو حجاج سروده بود و پس از سرکوب این جنبش دستگیر شد، از تیغ حجاج جان به در نبُرد (آمدی، 12-13؛ برای تفصیل، نک : ه د، اعشى همدان).
شماری از بزرگان محدثان نیز از بیم حجاج، به مناطق دیگر گریختند و روزگاری پنهان زندگی میکردند (نک : ازدی، سراسر کتاب). همچنین ارقام شگفتانگیزی از شمار زندانیان و قربانیان حجاج نوشتهاند که به احتمال بسیار در آن مبالغه نیز راه یافته است (بلاذری، همان، 13 / 399؛ ابن عبدربه، 5 / 46؛ مسعودی، همان، 3 / 175-176؛ ذهبی، تاریخ، 6 / 323)؛ به ویژه که در عصر خلافت عباسی، به احساسات ضد اموی دامن زده میشد. مثلاً ذهبی از اثری دربارۀ حجاج سخن به میان آورده که خود در صحت مطالب شگفتانگیز آنها تردید داشته است (همان، 6 / 327). گفتنی است که شماری از مشهورترین تاریخنگاران سدههای نخست، مانند ابوالحسن مداینی (ابنندیم، 115)، ابوعبیده معمر بن مثنى (همو، 59) و عبدالعزیز بن یحیى جلّودی (نجاشی، 244) آثاری با عنوان «اخبار الحجاج» داشتهاند.
آرامشی که حجاج با خشونت تمام، بهویژه در عراق حاکم کرد، فرصتهایی برای پیشرفت در عرصههای عمرانی و اقتصادی پدید آورد و البته خالی از فواید سیاسی هم نبود: مهمترین اقدام او در این زمینه، بنای شهر واسط در جایی میان بصره و کوفه، در 83 یا 84 ق، پس از سرکوب جنبش ابن اشعث بود و مقر فرمانروایی خود را بدانجا منتقل کرد (بلاذری، همان، 13 / 372-373، نیز فتوح ... ، 290؛ طبری، 6 / 383 بب ؛ ادریسی، 1 / 382؛ ابن خلکان، 2 / 50؛ نیز نک : بحشل، 38- 39). حجاج به احداث پل (بلاذری، انساب، 13 / 401) و حفر کانال و مهار آب در عراق اهتمام داشت؛ ازجملۀ یکی از مشهورترین اقدامات او در این زمینه، حفر کانال منشعب از فرات بزرگ بود که خود، آن را «نیل مصر» خواند (یاقوت، 5 / 334). آوردهاند که حجاج برای مهار آب باتلاقهای میان دجله و فرات (بطایح)، مالی هنگفت اختصاص داد و بسیاری از ساکنان دو شهر بصره و کوفه را برای کاهش شورشها و نزاعهای سیاسی و احتمالاً اشتغال به کشاورزی ــ که به رونق آن دلبستگی داشت (مثلاً نک : بلاذری، همان، 13 / 360) ــ به زادگاههایشان باز گرداند (همان، 13 / 355-381). گفتهاند که او از بیتالمال به کشاورزان وام داد تا برای کنترل آبها و بهبود زارعت از آن استفاده کنند (یاقوت، همانجا). از دیگر اقدامات حجاج در مسائل اقتصادی، ساماندهی به امور مالیاتی بود که بر اثر سختگیری او، به هنگام مرگ وی، مالی هنگفت بالغ بر 200 میلیون درهم در بیتالمال گرد آمده بود (ابن زبیر، 208- 209؛ برای اقدامات او در زمینۀ ضرب سکه، نک : بلاذری، فتوح، 467- 468).
مآخذ
آمدی، حسن، المؤتلف و المختلف، به کوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1381ق / 1961م؛ ابن ابی حاتم، عبدالرحمان، الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن، 1959م؛ ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1959-1966م؛ ابن ابیداوود، عبدالله، المصاحف، بیروت، 1405ق / 1985م؛ ابن حجر عسقلانی، احمد، تهذیب التهذیب، بیروت، دارالفکر؛ ابنحزم، علی، جمهرة انساب العرب، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1382ق / 1962م؛ ابن خالویه، حسین، مختصر فی شواذ القرآن، به کوشش گ. برگشترسر، قاهره، 1934م؛ ابن خلکان، وفیات؛ ابن زبیر، احمد، الذخائر و التحف، به کوشش صلاحالدین منجد، قاهره، 1959م؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارصادر؛ ابن عبدربه، احمد، العقد الفرید، به کوشش احمد امین و دیگران، قاهره، 1359ق / 1940م؛ ابن عدیم، عمر، بغیة الطلب، به کوشش سهیل زکار، دمشق، دارالفکر؛ ابن عساکر، علی، تاریخ مدینة دمشق، به کوشش علی شیری، بیروت، 1415ق / 1995م؛ ابن عطیه، عبدالحق، المحرر الوجیز، فاس، 1395ق / 1975م؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابوزرعۀ دمشقی، عبدالرحمان، تاریخ، به کوشش شکرالله قوچانی، دمشق، 1400ق / 1980م؛ ابوالعرب، محمد، المحن، به کوشش یحیى جبوری، بیروت، 1403ق / 1983م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، بیروت، 1407ق / 1986م؛ ادریسی، محمد، نزهة المشتاق، بیروت، 1409ق / 1989م؛ ازدی، عبدالغنی، کتاب المتوارین، به کوشش مشهور حسن محمود سلمان، عمان، 2008م؛ بحشل، اسلم، تاریخ واسط، به کوشش گورکیس عواد، بیروت، 1406ق / 1986م؛ بلاذری، احمد، انساب الاشراف، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، 1417ق / 1996م؛ همو، فتوح البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، 1863م؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکار، دمشق، 1960م؛ خویی، ابـوالقـاسـم، البـیـان، بیـروت، 1395ق / 1975م؛ دینـوری، احمـد، الاخبـار الطـوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، 1959م؛ ذهبی، محمد، تاریخ الاسلام، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، 1990م؛ همو، العبر، به کوشش صلاحالدین منجد، کویت، 1984م؛ همو، میزان الاعتدال، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، 1382ق / 1963م؛ زبیر بن بکار، الاخبار الموفقیات، به کوشش سامی مکی عانی، بغداد، 1972م؛ طبری، تاریخ؛ فاکهی، محمد، اخبار مکة، به کوشش عبدالملک عبدالله دهیش، بیروت، 1419ق / 1998م؛ قلقشندی، احمد، صبح الاعشى، به کوشش محمدحسین شمسالدین، بیروت، 1407ق / 1987م؛ کلبی، هشام، جمهرة النسب، به کوشش ناجی حسن، بیروت، 1407ق / 1987م؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت، 1403ق / 1983م؛ مسعودی، علی، التنبیه و الاشراف، به کوشش عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره، 1357ق / 1938م؛ همو، مروج الذهب، به کوشش محمد محیالدین عبدالحمید، بیروت، دارالفکر؛ مفید، محمد، الارشاد، قم، 1413ق؛ مقدسی، مطهر، البدء و التاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس، 1907م؛ نجاشی، احمد، رجال، به کوشش موسى شبیری زنجانی، قم، 1407ق؛ نولدکه، تئودُر، تاریخ القرآن، ترجمۀ جورج تامر، کلن، 2000م؛ نهج البلاغة؛ یاقوت، بلدان؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، به کوشش هوتسما، لیدن، 1969م.